آيه ي «ولايت» از ديدگاه مفسّران (2)
آيه ي «ولايت» از ديدگاه مفسّران (2)
آيه ي ولايت و مفسّران اهل سنّت
اشکالات مفسّران اهل سنّت بر ادّعاي شيعيان
اشکال اوّل
اشکال دوم
يک بنا بر اصالت حقيقت ما بايد معناي ظاهر آيه را به معناي حقيقي آن حمل کنيم. بنابراين، مقصود از زکات در آيه ي شريف، زکات واجب است و اگر اين گونه است، پس آن داستان نمي تواند صحيح باشد؛ زيرا اولاً زکات بر علي (عليه السلام) به علت تنگ دستي ايشان واجب نبوده است و خود آن حضرت به فقرشان افتخار مي کردند و همچنين بنا به گفته ي مفسران، آيات سوره ي دهر، در شأن اين حضرت و خانواده ي گران قدرشان نازل گرديده است و اگر بنا بود آن حضرت بدون احتياج خود، به مسکين و يتيم و اسير کمک نموده باشند، ديگر وجهي نداشت که در اين آيات از ايشان ستايش شود (همان: ص 386).
دو. همچنان که در کتاب هاي فقهي بيان شده، مشغول شدن به عمل منافي با نماز، موجب بطلان نماز مي شود. دادن زکات در نماز هم عملي منافي با نماز است؛ زيرا اشاره کردن به نيازمند تا متوجّه شخص نمازگزار گردد و درآوردن انگشتري از دست و دادن آن به فقير، فعل کثير محسوب شده و فعل کثير هم تنافي با اقامه ي نماز دارد و از شأن امير مومنان (عليه السلام) به دور است که در هنگام اقامه ي نماز، مرتکب عملي شود که موجب بطلان نمازشان گردد (همان جا).
سه. در بحث زکات بيان شده است که چيزي که زکات داده مي شود بايد مقدار آن معلوم باشد، در حالي که انگشتري که در داستان امير مومنان به فقير مي دهد، يک چيزي است که قيمت و مقدار آن، مجهول است و با آن نمي توان زکات واجب را ادا نمود (تفسير سورآبادي: ج1 ص 582).
چهار. در کتاب هاي روايي شيعيان نقل شده که تيري به پاي اميرمومنان رفته بود و درآوردن آن، موجب تحمّل درد شديد بود. بدين سب گفته شد که تير را در حال نماز از پاي آن حضرت بيرون آورند؛ زيرا ايشان در حال نماز، متوجّه چيزي به غير از راز و نياز با معبود خود نيست. با اين توصيف، آيا مي توان تصوّر کرد که چنين شخصي در حال نماز، متوجّه فقيري شود و در همان حال انگشتري خود را درآورد و به آن شخص بدهد؟ (تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان: ج 2 ص 606).
اشکال سوم
اشکال چهارم
اشکال پنجم
اشکال ششم
امامت ايشان پس از رحلت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) است، که در اين صورت، اهل سنّت هم با اين قول، مشکلي ندارند؛ زيرا آنها هم قبول دارند که اميرمومنان، بعد از پيامبر، داراي امامت امّت اسلام بوده اند، منتها اين امامت را بعد از ولايت سه خليفه ي پيشين مي دانند (همان جا).
خلاصه ي سخن اين که اولاً اين آيه، اشاره اي به بحث امامت ندارد. ثانياً اگر هم قبول کنيم که اين آيه مربوط به امامت امّت است، هم دلالتي را نمي توان از آيه به دست آورد که اين آيه، درصدد نشان دادن خليفه ي بلافصل پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) است.
با توجّه به انتقاداتي که از سوي مفسّران اهل سنت بيان گرديد، باز رجوعي خواهيم داشت به کتاب هاي تفسيري شيعه تا ببينيم که پاسخ آنها به اين ايرادات و انتقادات چيست؟ آيا در نهايت مي توان امامت و ولايت بلافصل امير مومنان را از اين آيه استنباط نمود؟
پاسخ شيعيان به نقدها
پاسخ اشکال اوّل
اين گروه از روايات رامي توان به چهار دسته تقسيم نمود: دسته ي اوّل، شأن نزول آيه را در مورد ابوبکر مي داند. اين روايات در تفاسير، به غير از يک مورد (الکشف و البيان عن تفسير القرآن: ج 4 ص 81)، در سه مورد ديگر (الجامع لأحکام القرآن: ج 6 ص 221) به صورت مرسل نقل گرديده است که يکي از آنها هم در کتب متأخّر- که از کتاب هاي واسطه محسوب مي شود -، روايت شده است (التفسير المنير في العقيده الشريعه و المنهج: ج 6 ص 236).
با توجّه به اين امر، اين اخبار، خبر واحدي هستند که تاب مقاومت در مقابل اخبار متواتره اي را که شان نزول آيه را در مورد امير مومنان (عليه السلام) مي دانند، ندارد. ظاهراً راويان اين روايات وقتي ديده اند که شأن نزول آيات پيشين، به ابوبکر نسبت داده مي شود، به اين نتيجه رسيده اند که اين آيه هم در شأن ابوبکر نازل گرديده است.
دسته ي دوم روايات، شأن نزول آيه را داستاني درباره ي عبدالله بن سلام بيان مي دارند. اين روايات، خود به دو صورت نقل گرديده است: نقل نخست آن، استان شکايت بردن عبدالله بن سلام و گروهي از يهوديان تازه مسلمان شده درباره ي قطع رابطه ي ديگر يهوديان قبيله شان با آنها را به
محضر پيامبر (صلي الله عليه و آله) بيان مي دارد و مي افزايد که در آن هنگام؛ اين آيه ي شريف، نازل گرديد و آنها گفتند که ما به ولايت خدا و رسول او و مومنان راضي هستيم (اسباب نزول القرآن: ص 201). اما در نقل دوم، در ادامه داستان آمده است که حضرت در اين هنگام، به طرف مسجد حرکت نمود. از مسجد فقيري خارج مي شد. پيامبر (صلي الله عليه و آله) از او پرسيد: «آيا کسي به تو کمک نمود؟». فقير گفت: آري. پيامبر (صلي الله عليه و آله) پرسيد: «چه کسي؟». فقير، به علي بن ابي طالب (عليه السلام) اشاره نمود. در اين هنگام، پيامبر (صلي الله عليه و آله) آيه ي 56 سوره ي مائده را تلاوت نمود (همان: ص 201-202).
اين دو نقل، در واقع، با هم اختلافي ندارند؛ زيرا مي توان چنين بيان داشت که نقل اوّل، داستان را تا نازل شدن آيه بيان مي دارد و با ادامه ي داستان، کاري ندارد؛ ولي نقل دوم، ادامه ي داستان را بيان داشته و شأن نزول آيه را به نحو کامل روشن مي دارد. در حقيقت، اين دو نقل، مکمل يکديگرند، نه اين که منافاتي با يکديگر داشته باشند. از طرفي هم نمي توان گفت که نقل دوم را افرادي، به متن اصلي، اضافه کرده اند؛ زيرا علاوه بر اين که تعداد روايات نقل دوم، بيشتر از نقل اول و شايد نزديک به تواتر باشد، شاهدي هم از رواياتي که بيان مي داشتند اين آيه، در شأن امير مومنان (عليه السلام) نازل شده، مؤيّد اين نقل است (که در ادامه مي آيد).
امّا دسته ي سوم روايات، داستاني را در شأن نزول آيه در مورد عبادة بن صامت بيان مي دارند. اين روايات، داراي مشکلاتي است که شايد اعتماد محقّقان و محدّثان منصف را نسبت به اين روايات، کم و يا از بين ببرد. علّامه طباطبايي درباره ي اين دسته از روايات چنين مي گويد:
اين قصّه به غير از اين طريق (يعني طريق ابن مردويه)، از ابن عبّاس نيز روايت شده و ما در سابق گفتيم (و مکرر هم گفته ايم) که اين روايت وارد شده،در شأن نزول تطبيق هايي است اجتهادي به شهادت نشانه هايي که در آنها به چشم مي خورد، مثلاً در روايات قصه ي مورد بحث، مي بينيم که هفده آيه را نازل در مورد قصّه ي ابن ابي و يهوديان بني قينقاع و بني قريظه و بني نضير مي داند با اين که در اين آيات، در رديف يهوديان، نصارا را هم ذکر کرده اند که هيچ دخالتي در اين قصّه نداشتند. نشانه ي ديگر اين که غير ابن ابي، ساير مسلمانان نيز در اين داستان، سرو کاري با نصارا نداشتند که اگر گفته شود نام نصارا از باب تطفّل يعني به طور طفيلي ذکر شده،در پاسخ مي گوييم: اين سخن درست نيست و در قرآن، سابقه ندارد؛ چون در جاي ديگر قرآن، مواردي هست که متعرّض حال يهود شده و وقايعي را که بين مسلمين و يهود واقع شده و منافقين نيز در آن وقايع، دستي داشته اند، ذکر نموده و تنها نام يهود را برده و نامي از نصارا به ميان نياورده است، نظير آيات سوره ي حشر. بنابراين، چه چيزي باعث شده که تطفّل در اين جا جائز شده و در آن موارد، جائز نبوده؟
نشانه ي ديگرش اين است که اولاً اين روايت مي گويد: آيات سوره ي مائده، يعني هفده آيه (51-67) در داستان عبادة بن صامت و عبدالله بن ابي، نازل شده و بنابراين بايد
مطالب اين هفده آيه، مربوط و متصل به هم باشند که بتوان گفت: همه يکباره نازل شده است و ثانياً در اين آيات، آيه ي شريفه: «إنّما وليکُم الله و رسوله» قرار دارد که روايات متواتره ي شيعه و اهل سنّت، آن را نازل در حق علي بن ابي طالب (عليه السلام) مي داند و ثالثاً در اين آيات، آيه شريفه ي (يا ايها الرسولُ بَلَّغ ما انزل اليک من ربک) هست که هيچ ارتباطي با قصّه ي يهوديان و عبدالله بن ابي ندارد.
پس همه ي اين نشاني ها دليلي قطعي بر گفتار ماست که گفتيم:راوي، ديده که قصّه ي عبادة بن صامت و عبدالله بن ابي، با آيات مورد بحث تا حدودي تناسب دارد، [لذا] آيات را بر آن قصّه تطبيق کرده و چون نتوانسته خوب تطبيق کند، هفده آيه را به جاي سه آيه گرفته؛ چون ديده اين هفده آيه، يعني در اوّلش و وسطش و آخرش متعرّض حال اهل کتاب شده است (الميزان: ج 5 ص 636).
دسته ي چهارم روايات هم با توجه به ظاهر آيه، شأن نزول اين آيه را در مورد همه ي مومنان مي دانند (الدرالمنثور في تفسير المأثور: ج 2ص 294). تمامي اين روايات، از طريق عبدالملک بن ابي سليمان از امام باقر (عليه السلام) روايت گرديده است. اين گروه، علاوه بر اين که خبر واحدند و همچنين احتمال تقيّه در آنها نيز کم نيست، هيچ منافاتي - بنا بر نقل طبري از برخي از محدّثان - با رواياتي که شأن نزول را در مورد علي بن ابي طالب (عليه السلام) مي دانستند، ندارد؛ زيرا همچنان که بيان خواهيم داشت، در اين آيه، يکي از دلايل جمع آمدن «الذين آمنوا» اين مي تواند باشد که همه ي مومنان در جهت انجام دادن چنين اعمالي ترغيب شوند و در حقيقت، اين آيه در خطاب به همه ي مومنان است. چنان که در اين روايت، امير مومنان را هم از جمله ي مومنان به شمار مي آورد و اين، منافات ندارد که در زمان نزول آيه، اين عمل، تنها از امير مومنان (عليه السلام) صادر شده باشد. ابن جرير در اين باره مي گويد: «برخي از محدّثان (و يا مفسّران) مي گويند: مقصود از «الذين آمنوا» جميع مومنان است.
بعد از همين شخص نقل مي کند که گفت: «مقصود همه ي مومنان است؛ امّا علي بن ابي طالب (عليه السلام) بود که بر او فقيري عبور کرد، در حالي که آن حضرت در مسجد در حال رکوع بودند، و در همين حال، انگشترش را به فقير داد (تفسير الطبري، ج 6 ص 186)».
با توجّه به مطالب بيان شده، معلوم مي گردد که مي توان به اتفاقي در اين روايات دست يافت و آن اين که اين آيه، به سبب مدح عملي که امير مومنان علي بن ابي طالب (عليه السلام) انجام داد، نازل گرديده است.
پاسخ اشکال دوم
اوّلاً زکات واجب در مدينه تشريع شده، در حالي که در بسياري از آيات مکّي، کلمه ي «زکات» آورده شده است. (در اين باره، ر.ک: سوره ي اعلي، آيه ي 14؛ سوره ي ليل، آيه ي 18؛ سوره ي فصّلت، آيه ي 7؛ سوره ي مومنون، آيه ي 4؛ سوره ي لقمان، آيه ي 4؛ سوره ي نمل، آيه ي 3) ثانياً درباره ي پيامبران گذشته و اديان آنها مانند: ابراهيم، اسحاق، يعقوب (انبيا: آيه ي 73)، اسماعيل (مريم: آيه ي 55) و عيسي (مريم: آيه ي 31) در قرآن، ذکري از زکات در ميان آنها به ميان آمده است، از اين مطالب مي توان اين گونه نتيجه گرفت که هرگاه زکات در قرآن به صورت مطلق و يا همراه با نماز به کار رود، بر انفاق مال در راه خدا دلالت مي کند. نکته ي ديگر اين که کساني که قائل اند «زکات» در تمام آيات قرآني به معناي همين زکات واجب است بايد قائل به حقيقت شرعيه باشند؛ ولي اگر قائل به حقيقت متشرّعه شدند، ديگر نمي توانند اين گونه ادّعا کنند (الميزان: ج 6 ص 12).
اگر زکات را به معناي واجبي آن هم بگيريم، باز مشکلي پيش نمي آيد؛ زيرا در پاسخ اين که مي گويند: «بر علي (عليه السلام) زکات واجب نبوده است؛ زيرا در اين صورت، معنايي نداشت آيات سوره ي هر، در مدح آن حضرت نازل شود»، بايد گفت: گاهي پيش مي آيد که يک فرد در زماني، خود نيازمند مي شود و در زماني هم بر او زکات واجب مي گردد. زکات هم در آن زمان، ممکن است از جهت غنايم جنگي بر آن حضرت واجب شده باشد. همچنين قيمت انگشتر در بازار آن روز معلوم بوده و ممکن است امير مومنان (عليه السلام) قصد داشتند آن را در اوّل وقت به عنوان قسمتي از زکات واجب و يا احتياطاً بيشتر از مقدار زکاتي که بر ايشان واجب بوده، پرداخت نمايند. در نتيجه، اشکال مجهول بودن و تأخير از وقت پرداخت آن پيش نخواهد آمد.
اين عمل امير مومنان (عليه السلام) هم فعل کثيرنبوده تا موجب بطلان نماز گردد؛ چون ايشان تنها کاري که در نماز انجام دادند، اين بود که انگشتري را به فقير نشان دادند و شخص فقير، خود، آن را از انگشت آن حضرت بيرون آوردند.
اين که گفته مي شود امير مومنان (عليه السلام) هنگام نماز، تير از پاي مبارکشان بيرون کشيدن و ايشان متوجّه نشد، پس چگونه شما مي گوييد که فقيري درخواست کمک کرد و ايشان در حال نماز متوجه آن شخص گرديد به او در همان حال کمک نمود؟
داستان بيرون کشيدن تير از پاي مبارک آن جناب و عدم توجّه ايشان، به سبب غفلت و نفهميدن درد نبود؛ بلکه ايشان توجّهش در حال نماز به اندازه اي به معبودش بود که در آن حال، درد درآوردن تير از پا را چيزي نمي پنداشت. مثل کسي که با معشوقش زير آفتاب داغ، مشغول صحبت است. نمي توان گفت چنين کسي گرماي آفتاب را حس نمي کند؛ بلکه به سبب شيرين بودن همنشيني با معشوق، اين گرما را چيزي به حساب نمي آورد.
با توجّه به آنچه بيان شد پاسخ سوال هم معلوم مي گردد؛ زيرا تمام تلاش عاشق در جلب رضايت معشوق است. حال چه اشکالي دارد که اين عاشق در حال راز و نياز با معشوق، بداند که عملي مورد رضايت فعلي معشوق است و اين دانستن، سبب انجام شدن آن فعل گردد؟
پاسخ اشکال سوم
جواب نقضي، از دو بخش تشکيل گرديده است: يک. فرق است بين اين که لفظ جمع را اطلاق کنند و واحد را اراده کنند. در حقيقت، لفظ جمع را در واحد استعمال کنند و بين اين که قانوني کلّي و عمومي بگذرانند از آن به طور عموم خبر دهند، در صورتي که مشمول آن قانون جز يک نفر کسي نباشد و جز بر يک نفر منطبق نشود. و آن، نحوه ي اطلاقي که در عرف سابقه ندارد، نحوه ي اولي است نه دومي؛ چون از قبيل دومي، درعرف بسيار است (همان: ج 6ص10).
دو. بساري از صحابه و تابعيان، روايات شأن نزول آيه را در مورد امير مومنان (عليه السلام) نقل نموده اند که اگر چنين استعمالي رايج نبود، دراين صورت - در حالي که زبان عربي در آن زمان دست نخورده بود - بايد حداقل برخي از آنها لب به اعتراض مي گشودند، در صورتي که چنين اعتراضي گزارش نشده است (همان جا).
امّا جواب حلّي، درصدد بيان اين مطلب هستيم که چه ضرورتي داشت که از مفرد، با لفظ جمع عنوان شود. دو دليل هم مي توان در اين زمينه بيان داشت:
يک. اين که در زبان عربي متداول است که گاهي از شخصي به جهت عظمتش و يا عظمت کاري که انجام مي دهد، با لفظ جمع آورده مي شود. مانند آن را مي توان در آيات ديگري مثل: (الّذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم) (آل عمران: آيه ي 173) (2) ديد شکي نيست که اين آيه، درباره ي نعيم بن مسعود الاشجعي نازل شده است. يا (افيضوا من حيث افاض الناس) (بقره: آيه ي 199) (3) که مراد، پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) است (و يقولون نخشي ان تصيبنا دائره) (مائده: آيه ي 52) (4) براي اين که گوينده ي اين حرف به اعتراف خود علماي اهل سنّت، يک نفر و آن هم رئيس منافقان عبدالله بن ابي بوده است (اسباب نزول القرآن، ص 201).
دو. اين کار، به قدري زيبا بوده که با ضمير جمع آورده شده است تا ساير مومنان هم به انجام دادن چنين عملي ترغيب شوند، و اگر با لفظ مفرد بيان مي شد، همه مي گفتن که اين، يک قصيه ي شخصي است و براي ديگران، مشوّقي نخواهد بود که دست به چنين عملي بزنند و اين تعريف و تمجيد به خاطر اين عمل نبوده، بلکه به سبب شخصيت خود علي (عليه السلام) بوده است.
پاسخ اشکال چهارم
پاسخ اشکال پنجم
علّامه طباطبايي در الميزان، ضمن رواياتي که در شأن نزول اين آيه مي آورد، چند روايت نيز در مورد احتجاج امير مومنان (عليه السلام) بيان مي دارد:
در غاية المرام از صدوق (عليه السلام) نقل مي کند که وي به اسناد خود از ابي سعيد ورّاق، از پدرش، از جعفر بن محمد (عليه السلام)، از پدرش و از جدش (عليه السلام) نقل مي کند داستان قسم دادن علي (عليه السلام) ابي بکر را، وقتي که به خلافت نشسته بود و در ضمن آن، فضايل خود را براي ابي بکر ذکر مي نمود و به کلماتي که رسول الله (صلي الله عليه و آله) در حقش فرموده بود، استدلال مي کرد تا اين که فرمود: «اي ابا بکر! تو را به خدا سوگند آيا ولايتي که قرين ولايت خدا و رسول است در آيه ي زکات، ولايت من است يا ولايت تو؟». گفت: بلکه ولايت توست.
و شيخ در کتاب مجالس به اسناد خود از ابي ذر (رضوان الله عليه) نقل مي کند حديث قسم دادن علي (عليه السلام) عثمان و زبير و عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابي وقّاص را در روز شورا، و داستان احتجاج آن حضرت را با نامبردگان و استدلال او را به نصوصي که رسول الله (صلي الله عليه و آله) درباره ي جانشيني او فرموده و تصديق همه ي نامبردگان فرمايشات او را. از جمله ي آن احتجاجات، يکي همين آيه ي مورد بحث ماست، که امام قسمشان مي دهد و مي فرمايد: «آيا کسي که در بين شما مسلمين، غير من هست که در حال رکوع زکات داده و آيه ي قرآن در حقش نازل شده باشد؟!» همگي عرض کردند: نه (الميزان: ج 6ص24-25).
و از خطيب خوارزمي نقل شده که گفته است: معاويه به عمروبن عاص نامه نوشته بود او در جوابش چنين نوشت: اين معاويه! تو خودت خوب مي داني چه قدر آيات قرآني را که خود مي خواني، در فضايل او (علي) است و کسي در آن آيات با او شريک و همباز نيست، مانند آيه ي (يوفُونَ بالنذر) و آيه (انما وليکم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزکاه و هم راکعون) و آيه (افمن کان علي بينه من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله) (هود: آيه ي 17) (5) و نيز خداي متعال درباره اش فرموده: (رجال صدقوا ما عاهدوا الله) (احزاب: آيه ي 23) (6) و نيز مي فرمايد: (قلا لا اسئلکم عليه اجراً الا الموده في القربي) (شوري: آيه ي 23)؛ يعني بگو من از شما بر رسالت خود مزدي نمي خواهم مگر همين را که با نزديکانم مودّت کنيد (الميزان: ج 6ص 30-31).
هر چند اين روايت اخير، از رواياتي است که در کتاب هاي روايي اهل سنّت روايت گرديده است.
پاسخ اشکال ششم
با توجّه به آنچه بيان گرديد، مي توان به اين دسته از مفسّران اين گونه پاسخ داد که: آنچه از اين آيه استفاده مي گردد، اين است که ولايت «الذين آمنوا»- که معلوم گرديد مقصود از آن علي بن ابي طالب (عليه السلام) است - به تبع ولايت پيامبر (صلي الله عليه و آله) است، در نتيجه، امير مومنان (عليه السلام) بر همه ي مسلمانان در همان زمان، ولايت داشته است؛ امّا چون ولايتش به تبع ولايت پيامبر (صلي الله عليه و آله) بوده، پس در زمان حيات ايشان نمي توانست اعمال ولايت نمايد (هر چند اگر پيامبر (صلي الله عليه و آله) در همان زمان هم اذن مي دادند، امير مومنان مي توانستند اعمال ولايت نمايد، همان گونه که ولايت پيامبر (صلي الله عليه و آله) به تبع ولايت حضرت حق - جلّ و علي - بود؛ امّا چون خداوند اذن داده بود، پس پيامبر (صلي الله عليه و آله) مي توانست اعمال ولايت نمايد)؛ ولي بر ديگر مسلمانان بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله)، از جمله خلفاي سه گانه، ولايت داشته است و طبق آيه ي شريف، ولايت، منحصر در اين خداوند، پيامبر (صلي الله عليه و آله) و علي (عليه السلام) بوده است.
امّا پس از شهادت امير مومنان (عليه السلام) آن به دلايل ديگري (به طور مثال، رواياتي که مي گويند هيچ گاه زمين از خليفه خالي نمي ماند و روايات خلفاي اثني عشر که خود مفسران اهل سنّت، آن را روايت کرده اند)، ولايت به فرزندان ايشان مي رسد.
پي نوشت:
1. دانشجوي کارشناسي ارشد دانشکده ي علوم حديث (قم).
2. کساني که مردم به آنها گفتند: مردم براي جنگ با شما گرد آمده اند.
3. سپس از آن جا که ديگر مردم باز مي گردند، شما نيز باز گرديد.
4. مي گويند: مي ترسيم از اين که دچار گرفتاري شويم!
5. آيا بنابر اين کسي که درباره ي پروردگارش، هم از ناحيه ي عقل خو و هم از سوي کتاب هاي آسماني پيشين، برهان و شاهد دارد، مثل کسي است که داراي آن نيست؟!
6. بعضي از مومنان کساني اند که وقتي با خدا عهد مي بندند، به آن وفا مي کنند.
1. قرآن کريم.
2. روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، السيّد محمود الآلوسي، تحقيق: علي عبد الباري عطية، بيروت، دارالکتب العلمية، چاپ اوّل، 1415ق.
3. تفسير القرآن العظيم، عبدالرحمان بن ابي حاتم الرازي، تحقيق: اسعد محمّد الطيب، مدينه: مکتبة نزار مصطفي الباز، سوم، 1419ق.
4. زاد المسير في علم التفسير، عبدالرحمان بن علي القرشي البغدادي (ابن الجوزي)، تحقيق: عبدالرزاق المهدي، بيروت: دارالکتاب العربي، اول، 1422ق.
5. التحرير و التنوير، محمّد الطاهر ابن عاشور، [بي جا]، [بي تا].
6. تفسير القران العظيم، اسماعيل بن عمرو البصروي الدمشقي (ابن کثير)، تحقيق: محمد حسين شمس الدين، بيروت: دارالکتب العلمية، منشورات محمد علي بيضون، اوّل، 1419ق.
7. تفسير القرآن الکريم، ثابت بن دينار (ابوحمزه ثمالي)، تحقيق: عبدالرزاق محمّد حسين حرز الدين و محمّد هادي معرفت، بيروت: دار المفيد، اوّل، 1420ق.
8. آيات الأحکام، محمّد بن علي الاسترآبادي، تهران: مکتبة المعراجي، اول.
9. البرهان في تفسير القرآن، السيّد هاشم البحراني، تحقيق: قسم الدراسات الاسلامية موسسة البعثة، قم: نشر بنياد بعثت، 1416ق.
10. تفسير جامع، السيد محمد ابراهيم البروجردي، تهران: صدر، ششم، 1366ش.
11. لباب التأويل في معاني التنزيل، علاء الدين علي بن ابراهيم البروجردي، تصحيح: محمّد علي شاهين، بيروت: دارالکتب العلمية، اول، 1415ق.
12. معالم التنزيل في تفسير القران، حسين بن مسعود بغوي، تحقيق: عبدالرزاق المهدي، بيروت: داراحياء التراث العربي، چاپ: اوّل، 1420ق.
13. الکشف و البيان عن تفسير القران، احمد بن ابراهيم الثعلبي النيسابوري، بيروت: دار احياء التراث العربي، اوّل، 1422ق.
14. تفسير الحبري، حسين بن حکم الحبري الکوفي، بيروت: موسسه آل البيت (عليه السلام) لاحياء التراث، اوّل، 1408ق.
15. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، عبيد الله بن احمد الحسکاني، تحقيق: محمّد باقر المحمودي، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامي، اوّل، 1411ق.
16. انوار درخشان، سيد محمّد حسين حسيني همداني، تحقيق: محمّد باقر بهبودي، تهران: کتاب فروشي لطفي، اوّل، 1404ق.
17. التفسير القرآني للقرآن، خطيب عبدالکريم.
18. أنوار العرفان في تفسير القرآن، ابوالفضل داور پناه، تهران: انتشارات صدر، اول، 1375ش.
19. کشف الأسرار و عدّة الابرار، رشيد الدين احمد بن ابي سعد ميبدي، تحقيق: علي اصغر حکمت، تهران: امير کبير، پنجم، 1371ش.
20. بحر العلوم، نصر بن محمّد بن احمد السمرقندي، [بي جا]، [بي تا].
21. تفسير سور آبادي، عتيق بن محمّد سورآبادي، تحقيق: علي اکبر سعيدي سيرجاني، تهران: فرهنگ نشر نو، اول، 1380ش.
22. الميزان، السيد محمد حسين الطباطبائي، ترجمه: سيّد محمّد باقر موسوي همداني، قم: انتشارات جامعه ي مدرسين حوزه ي علميه ي قم، پنجم، 1374ش.
23. مجمع البيان في تفسير القرآن، الفضل بن الحسن طبرسي، ترجمه: گروهي از مترجمان، تحقيق رضا ستوده، تهران: انتشارات فراهاني، اول، 1360ش.
24. جامع البيان في تفسير القرآن، محمّد بن جرير الطبري، بيروت: دارالمعرفة، اول، 1412ق.
25. تفسير الطبري، محمّد بن جرير الطبري، ترجمه: گروهي از مترجمان، تحقيق: حبيب يغمايي، تهران: انتشارات توس، دوم، 1356ش.
26. التبيان في تفسير القرآن، محمّد بن حسن طوسي (الشيخ الطوسي)، تحقيق: احمد قصير عاملي، بيروت: داراحياء التراث العربي.
27. أطيب البيان في تفسير القرآن، السيد عبدالحسين الطيب تهران: انتشارات اسلام، دوم، 1378ش.
28. مفاتيح الغيب، فخرالدين رازي، بيروت: داراحياء التراث العربي، سوم، 1420ق.
29. تفسير فرات الکوفي، فرات بن ابراهيم الکوفي، تحقيق: محمد کاظم محمودي، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامي، اول، 1410ق.
30. الأصفي في تفسير القرآن، ملا محسن فيض کاشاني، تحقيق: محمّد حسين درايتي و محمّد رضا نعمتي، قم: مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، اول، 1418ق.
31. الجامع الأحکام القرآن، محمّد بن احمد القرطبي، تهران: انتشارات ناصر خسرو، اول، 1364ش.
32. تفسير کنز الدقائق و بحر الغرائب، محمد بن محمد رضا قمي مشهدي، تحقيق: حسين درگاهي، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامي، اول، 1368ش.
33. تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، حسن بن محمّد نيشابوري، تحقيق: شيخ زکريا عميرات، بيروت: دارالکتب العلمية، اول، 1416ق.
34. اسباب نزول، واحدي، علي بن احمد، ترجمه ي ذکاوتي عليرضا قراگزلو، تهران: نشر ني، چاپ اول، 1383 ش.
منبع:نشريه حديث انديشه، شماره7
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}